first kiss
 
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان first kiss و آدرس firstkiss.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





لینک های ویژه

سلام.

زهرا هستم و 15 سالمه.

اميدوارم از وبم خوشتون بياد.

سعي كردم مطالب خوبي توي وبم بذارم.

لطفا نظر هم بديد.اگه پيشنهاد يا انتقادي دارين،ميتونيد با شماره تلفن.....(فضولي نكن)تماس بگيريد يا توي نظراتون بگين.

پس منتظرم.

باي باي

 

 

 

 

[ دو شنبه 4 دی 1398برچسب:, ] [ 15:38 ] [ Zahra ]

من همیشه میگم پسرا خیلی اعتماد نفسشون بالاست. میگی نه! نگاه کن:

شنبه

 

از همون لحظه ای که وارد دانشگاه شدم متوجه نگاه سنگینش شدم.

 

هر جا می رفتم اونو می دیدم. یک بار که از جلوی هم در اومدیم نزدیک بود به هم بخوریم،صداشو نازک کرد و گفت "ببخشید " ،

 

 

من که می دونم منظورش چی بود !!

 

 

تازه ساعت 9:30 که داشتم بورد رو می خوندم اومد پشت سرم و شروع به خوندن بورد کرد.

 

 

آره می دونم منظورش چی بود !!!

 

اون می خواد زن من بشه!!

 

بچه ها می گفتن اسمش مریمه. از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون،تصمیم گرفتم باهاش ازدواج کنم.

 

 یک شنبه

 

 

امروز ساعت 9 به دانشگاه رفتم.موقع رفتن توی سرویس یه خانمی پشت سرم نشسته بود و با رفیقش می گفتن و می خندیدن.

 

تازه به من گفت: "ببخشید آقا می شه شیشه پنجرتونو ببندین "

 

من که می دونستم منظورش چی بود !!

 

اسمش رو می دونستم اسمش نرگسه.

 

مثله روز معلوم بود که با این خندیدن می خواد دل منو نرم کنه که بگیرمش،راستش منم از اون بدم نمی آد.

 

از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون،تصمیم گرفتم با نرگس هم ازدواج کنم.

 

 

 دو شنبه

 

امروز به محض این که وارد دانشگاه شدم رفتم سر کلاس.

 

بعد از کلاس یکی از همکلاسیام جزوه منو ازم خواست.

 

 

من که میدونم منظورش چی بود!! حتما مینا هم  علاقه داره با من ازدواج کنه . راستش منم از اون بدم نمی آد.

 

 

راستش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم با مینا هم ازدواج کنم.

 

 سه شنبه

 

 

امروز اصلا روز خوبی نبود،نه از مریم خبری بود نه از نرگس نه از مینا.

 

فقط یکی از من پرسید "ببخشید آقا امور دانشجویی کجاست؟ "

 

من که می دونم منظورش چیه!! ولی تصمیم نگرفتم باهاش ازدواج کنم چون کیفش آبی رنگ بود ،حتما استقلالیه !!

 

وقتی جریان رو به دوستم گفتم ،به من گفت: "ای بابا بدبخت منظوری نداشته "

 

ولی من می دونم،رفیقم به ارتباطات بالای من به دخترا حسودیش می شه !

 

حالا به کوری چشم اونم شده هر جور شده با این یکی هم ازدواج می کنم !!!

 

 

چهار شنبه

 

 

امروز وقتی داشتم وارد سلف می شدم یک مرتبه متوجه شدم که از دانشگاه  آزاد ساوه به دانشگاه ما اردو اومدن.

 

یکی از دخترای اردو از من پرسید "ببخشید آقا دانشکده پرستاری کجاست؟ "

 

من که می دونستم منظورش چیه!!!

 

اما توی کار درستی خودم موندم که چه طور این دختر ساوجی هم منو شناخته و به من علاقه پیدا کرده ،حیف که اسمش رو نفهمیدم.

 

از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم هر طور شده پیداش کنم  و باهاش ازدواج کنم،طفلکی گناه داره از عشق من پیر  بشه !!

 

 پنج شنبه

 

 

یکی از دوستای هم دانشکده ایم بنام احمد منو به تریا دعوت کرد .

 

من که می دونستم از این نوشابه خریدن منظورش چیه!!

 

می خواد من بی خیال مینا بشم،راستش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون ،عمرا اگه قبول کنم.

 

 جمعه

 

 

امروز صبح در خواب شیرینی بودم و داشتم خواب عروسی بزرگ خودم رو می دیدم ،عجب شکوه و عظمتی بود.

 

داشتم انگشتم رو توی کاسه عسل فرو می کردم که...

 

مادرم از خواب بیدارم کرد و گفت برم چند تا نون بگیرم.

 

وقتی توی صف نونوایی بودم دختر خانمی از من پرسید "ببخشید آقا صف دو تایی ها کدومه؟ "

 

من که می دونستم منظورش چی بود ،ما عمرا باهاش ازدواج کنم .

 

از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون ،من از دختری که  نونوایی بیاد خیلی خوشم نمی آد.

 

 شنبه

 

 

امروز صبح زود از خواب بیدار شدم ،صبحونه مو خوردم،اومدم راه بیفتم که مادرم گفت:نمی خواد دانشگاه بری ،امروز جواب نوار مغزیت آماده ست،برو از بیمارستان بگیرش!!

 

راستش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون مردم می گن:من مشکل روانی دارم!!!

 

اما من که می دونم منظورشون چیه !!!!

خدا آخر وعاقبت پسرا رو بخیر کنه!


 

[ چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, ] [ 15:28 ] [ Zahra ]

[ چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, ] [ 14:54 ] [ Zahra ]

 

[ سه شنبه 5 دی 1391برچسب:, ] [ 22:26 ] [ Zahra ]

  هیچ چیز تو بچگیم به اندازه ی در رفتن زنجیره دوچرخم حالمو نمیگرفت....

 

احساس میکنم مدرسه داره به اینترنت اومدنم لطمه میزنه

 

اینایی که میگن ادم رو باید تو مسافرت شناخت زر اضافی میزنن ،آدم رو فقط سر جلسه امتحان میشه شناخت همین و بس

 

  بعد از ظهری تو خونه ، همه رای دادن شام لازانیا باشه.ولی ما یه 1 ساعت رفتیم خوابیدیم ، بیدار شدیم دیدیم رای‌هامون رو دزدیدن باهاش دارن لوبیا پلو درست میکنن....ای بابا .......آدم دردشو به کی بگه

 

سه روزه داريم يه غذارو مي‌خوريم هر بارم که ميخورم مامانم ميپرسه خوب شده؟

 

 

[ سه شنبه 5 دی 1391برچسب:, ] [ 17:0 ] [ Zahra ]

در زندگی به هیچ کس اعتماد نکن ..! آیینه با همه یه رنگیش, دست چپ و راستو به تو اشتباه نشون می ده..

[ سه شنبه 5 دی 1391برچسب:, ] [ 16:52 ] [ Zahra ]

[ سه شنبه 5 دی 1391برچسب:, ] [ 16:43 ] [ Zahra ]


2
3
4
5

6
7
8
9
0
...-
=
[
]
\
p
o
i
u
y
t
tr
r
e
w
q
a
s
d
f
g
h
j
k
l
;l
'
/
.
,
m
n
b
v
c
x
z
`
ظ
ط
ز
ر
ذ
د
ئ
و
.
/
گ
ک
م
ن
ت
ا
ل
ب
ی
س
ش
ض
ص
ث
ق
ف
غ
ع
ه
خ
ح
ج
چ
پ
!
@
#
$
%
^
&
*
(
)
_
+
:
خـــــــــب خدارو شکر همه کلیدای کیبورد سالمه و کار میکنه! نگران شدم یک لحظه :)

[ سه شنبه 5 دی 1391برچسب:, ] [ 16:37 ] [ Zahra ]


پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، باتعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند :
پدر عزیزم،
با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با دوست دخترجدیدم فرار کنم، چون می خواستم جلوی یک رویارویی با مادر و تو... رو بگیرم.من احساسات واقعی رو با نازنین پیدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما میدونستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش ،لباسهای تنگ موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره. اما فقط احساسات نیست، پدر. اون ...

حامله است. نازنین به من گفت ما می تونیم شاد و خوشبخت بشیم. اون یک تریلی توی جنگل داره و کُلی هیزم برای تمام زمستون. ما یک رؤیای مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه. نازنین چشمان من رو به روی حقیقت بازکرد که ماریجوانا واقعاً به کسی صدمه نمی زنه. ما اون رو برای خودمون میکاریم، و برای تجارت با کمک آدمای دیگه ای که توی مزرعه هستن، بر
...ای تمام کوکائینها و اکستازیهایی که می خوایم. در ضمن، دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه، و نازنین بهتر بشه. اون لیاقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 21 سالمه، و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم. یک روز،مطمئنم که برای دیدارتون بر می گردیم، اونوقت تو می تونی نوه های زیادت روببینی.
با عشق، پسرت،
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پاورقی:
پدر، هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست، من بالا هستم تو خونه علی.فقط می خواستم بهت یادآوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روی میزمه. دوسِت دارم! هروقت برای اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن!

[ سه شنبه 5 دی 1391برچسب:, ] [ 16:30 ] [ Zahra ]

من عاشق فيلم هاي كره اي از جمله دونگ يي هستم.چند تا از عكس هاي هان هيو جو (عسل منه )رو براتون ميزارم.

 

 

 

 

 

[ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, ] [ 16:36 ] [ Zahra ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

سلام.اميدوارم حالتون خوب باشه. اميدوارم از وبم خوشتون اومده باشه.لطفا نظر هم بديدددددددددددددد
آرشيو مطالب
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 13
بازدید کل : 10790
تعداد مطالب : 10
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


آیکن های ..:: دخمل جون ::..

آیکن های ..:: دخمل جون ::..

آیکن های ..:: دخمل جون ::..

آیکن های ..:: دخمل جون ::..

آیکن های ..:: دخمل جون ::..

آیکن های ..:: دخمل جون ::..

دریافت کد های ریبون: http://dokhmalgoon.blogfa.com/category/13 /

<-PollName->

<-PollItems->